محمد طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

رامکال کوچولوی ما

داداشی

روزی که مهدیه وسارینا با دختر خالشون ستایش برای دیدن داداشی شون اومدن خونمون وتو خیلی براشون میخندیدی.سارینا برات پاستیل آورده بود میخواست بهت بده گفتم کوچولوه نمیخوره.میگفت داداشی کوچولوه نیمیخوله! سارینا به مهدیه میگفت داداش خودمه بلو اوول. ...
5 شهريور 1392

اولین اشک محمد طاها

معمولا نی نی ها که به دنیا میان اشک ندارن وبعد از مدتی تو گریه اشکشون در میاد.امروز 92/3/27  اولین اشک محمد طاهای عزیزم از چشمای قشنگش بیرون اومد.الهی همیشه اشک شادی از چشمات بیرون بیاد عزیزم. ...
4 شهريور 1392

اولین مسافرت

92/2/19-امروزپنج شنبه من وتوهمراه بابا ،عمو عباس وعمه عاطفه رفتیم اصفهان خونه عمه فاطمه.واین اولین مسافرت تو بود. شب که به اصفهان رسیدیم همه برای دیدن تو جلوی در اومده بودن .مادر جون،عمه فاطمه وعلی آقا، عمو ابوالفضل وزن عمو زهرا،حسین وسینا.تا تو رو جلوی در بردیم اول عمه فاطمه تورو بغل کرد وبرد خونه.وتو با اینکه فقط یه ماه ونیم داشتی اینقد خودت رو عزیز میکردی باهات که حرف می زدن تو براشون می خندیدی واز پیشت که میرفتن سرت رو میچرخوندی تا پیداشون کنی ودلت میخواست هنوزم باهات حرف بزنن وبازی کنن .راستی هلیا کوچولو هم اونجا بود بزرگتر شده بود و نازتر.فردا صبح برای تفریح همگی رفتیم بیرون ،نهار رو پارک رفتیم وبعد ظهر به سی وسه پل .بعد ظهر کمی باد م...
4 شهريور 1392