محمد طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

رامکال کوچولوی ما

ننه کافیه

20آذر ماه 91-نی نی کوشولوی مامان سلام ،شب قشنگت بخیر مامانی. امروز یه اتفاق بد افتاد.نه نه کافیه مادر بزرگ بابا امروز ساعت نه صبح به رحمت خدا رفت خیلی براش ناراحت شدم و دلم سوخت لحظه های سختی رو گذروند روزهای آخر.امروز دلم خیلی گرفت وقتی که داشتن نه نه کافیه رو از خونه برای همیشه بیرون می بردن .گریه های پدر محمد سرجای خالی نه نه .یاد شب آخرش که حتی وقتی غذای کاملا مایع به دهنش میریختن با ناله قورت میدادو اشکی که لحظه مرگ از چشماش سرازیر شد.خدا رحمتت کنه نه نه کافیه.پدر ومادر ها برای بچه دار شدن ومراقبت از اون چه ذوقی دارن وهمه خوشی های دنیا رو برای بچه هاشون میخوان ولی بچه ها به اندازه ی پدرو مادر عشق به اونا ندارن .مخصوصا وقتی که پیر میشن ...
1 شهريور 1392

بابای طاها

من بابا ی محمد طاها هستم و از اینکه خدا یکی از فرشتگان اسمونشو برا ما فرستاده خیلی خوشحالم ,من این وبلاگ را بعنوان هدیه تشکر از همسرم تقدیم ایشون می کنم وامیدوارم همیشه و همیشه سالم وشاد باشه
1 شهريور 1392

شیطون کوشولو

امروز سه شنبه 7شهریور91 دو ماه ودوازده روز از عمر تو ؛گل زندگی من وبابا میگذره .حال من زیادخوب نیست           .   امروز رفتیم دکتر ومن وبابا جون تصویر تو رو از مانیتور سونوگرافی دیدیم .اندازه تو35میلی متر بود وبا این سن کمت داشتی پاهاتو تکون میدادی شیطون کوشولو .ومن وبابا که اولین بار بود که تو رو میدیدیم از خوشحالی قند تو دلمون آب میشد.
1 شهريور 1392

<no title>

4مهرماه .امروز نوبت سونو دارم .من ومحمد دل تو دلمون نیست که از حال نی نی عزیزمون باخبر بشیم وهمچنین بدونیم که تو گل زندگی ما دخملی یا پسلی.ساعت 6عصر امروز روز مهمی برای من وبابا ونی نیه.                         من ومحمد با استرس زیاد به مطب دکتر رفتیم وهردومون نگران سلامتی کوشولومون.وقتی دکتر گفت نی نی سالمه خیلی خوشحال شدم وهمچنین گفت بچتون پسره .با خوشحالی از اتاق دکتر بیرون اومدم وبه محمد گفتم که نی نی سالمه و پسر ؛وهردومون حسابی خداروشکر کردیم خدایا به ما بچه ای سالم وصالح عطا کن .    آمین
1 شهريور 1392

کار بابا جون

25 آذر ماه 91                                                                                                                                              به یومن قدم مبارک تو شاهزاده کوچولوی ما بابا جون امروز اولین روز کاریشو شروع کرد.
1 شهريور 1392

شب یلدا 91

دیروز محمد وپدرومادرش رفتن اصفهان ومن شب یلدا خونه اقا اینا بودم.همه جمع بودن ودل من حسابی برا ی محمد تنگ شد.ولی وقتی احساس میکردم تو که پیوند من ومحمدی وهمراهم هستی آرومم میکرد.محمد مرتب پیام میداد ومیخواست که مراقب خودم و نی نی باشم.وتو اون شب اینقد وول خوردی که تا صبح نخوابیدم کوچولو.راستی هفته گذشته رفتم سونو.وزنت 1کیلو و30گرم بود واین بار دکتر اجازه داد بابا هم بیاد.دکتر علی بیک باحوصله تو رو به ما نشون داد حتی قلب ومثانت رو،توی مثانت جیش داشتی جیشو!ما جیشتو دیدیم :)  دکتر صدای قلبت رو هم گذاشت تا شنیدیم.من چند بار دیگه شنیده بودم اما محمد اولین بارش بود.اینقد داشت میخندید که از خندش منم میخندیدم البته چشماش هم پر از اشک شده بود.
1 شهريور 1392