محمد طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 11 سال و 30 روز سن داره

رامکال کوچولوی ما

یعنی تو چه شکلی هستی؟؟؟؟؟؟؟

پسر کوچولوی مامان سلام؛بیدار شو دیگه بلا .الان برا خودت خوابی ! آخر شبا که من میخوام بخوابم اینقد ورجه وورجه میکنی که خواب از سرم میپره صبح ها هم ساعت 7 دیگه بیداری واینقد شیطونی میکنی تا بیدارم می کنی .راستی بابا دو شب پیش وقتی روی شکمم دست گذاشت تا حرکاتتو حس کنه چنان لگدی زدی که از ترس دستشو کشید عقب خیلی غافلگیر شد وترسید وهردومون حسابی خندیدیم .الان در هفته 25 بارداری هستم وتو3ماه دیگه میای تو بغلمون شیطون بلا.راستی چند تا از شاگردهای کلاسم میدونن که تو توی دل من هستی؛بعضی وقتا نگاهشون میکنم میبینم بااون چشمای کوچولوشون با تعجب دارن به شکم من نگاه میکنن؛نمیدونم تو فکرشون چی میگذره ولی برق نگاهشونو حس میکنم.یادم باشه از خاطرات شمال رفتنم...
12 شهريور 1392

ناف محمدطاها شب ده روزش افتاد

شب هفته محمد طاها که تو ابروهاش سرمه کشیدیم .چه ناز شدی عزیزم وبه قول ساریناکوچولو:قوبونشه من(قربونش برم من) شب ده روزه محمد طاها جون.که خیلی نگران بودیم.ولی ساعت 12شب ،گیره نافش افتاد وخیالمون راحت شد. ...
12 شهريور 1392

تولد یک فرشته

30اسفند 91-لحظه ای که همه پای سفره هفت سین منتظر تحویل سال نو بودن،من در اتاق عمل منتظر به دنیا اومدن تو گل زندگیم بودم.چقدر تفاوت داشت تحویل سال امسال من با تمام سالهای عمرم .همه هفت سین سفره عیدم سلامتی تو بود ولحظه تحویل سالم ،به دنیا اومدنت.ومن چه لحظه های با شکوهی رو میگذروندم .وجقدر فرق میکرد این انتظار من باانتظار بقیه!عشق به تو ترس از زایمان واتاق عمل رو از یادم برده بودودر میان تمام استرس من ودر میان همه فکروخیال من وقتی که به پرستار گفتم پس کی بچه ام  به دنیا میاد؟صدای گریه ضعیف تو بود که جواب سوالم رو داد.از پرستار خواستم که ببینمت .وتو فرشته کوچولو لای پارچه سبز هنوز چشمای نازت بسته بود.وچه لحظه ی دل انگیزی بودچشیدن طعم شیری...
12 شهريور 1392

زود بزرگ نشو پسرم

قهقهه بزن،جیغ بکش،گریه کن،لوس شو،بچگی کن ولی زود بزرگ نشو تمام هستی ام. آرام آرام پیش ّبرو گلم.آنجا که عمر وزن می گیرد دنیا به قدری سبک می شودکه هیچ هیجانی برای پیمودنش نخواهی داشت. آن سوی سن وسال خبری نیست.کودکی کن واز ته دل بخند به اداهای ما که برای خنداندنت دلقک می شویم.بزرگ که شدی از نگاه دلقک ها گریه ات می گیرد.می دانم ...
9 شهريور 1392

شیشه شیر

این روزا محمد طاها خیلی کارهای بانمکی انجام میده و من ومحمد با دیدن کارهاش اینقد هیجان زده میشیم که حسابی بوسش میکنیم .دَدَ  و بَ بَ گفتن هاش هم که شنیدنیه.وتو این عکس شیشه شیرشو خودش گرفته ومیخوره(البته توی شیشه شیر مامانه ها.بعدنا نگی مامانم بهم شیر خشک میداده                 ...
9 شهريور 1392

گریه

با اینکه از دیدن چهره گریان محمد طاها خیییییییلی دلم میگیره .اما این عکس رو گرفتم برای اینکه خودش در آینده ببینه که چقدر بانمک بوده چهرش موقع گریه در پایان 5 ماهگی.ولی تو اوج گریه تا صداش می زنیم زود می خنده.الهی قربونت برم گریه نکن مامان. ...
9 شهريور 1392

سه وروجک

زینب ومحمد صادق همراه باباومامانشون مهمون ما بودن وشیطنت های بانمک محمد صادق و زینب کوچولو و محمد طاها وکار ما سه تا مامان هم شده بود مبصری بچه ها .وپدر های ارجمند هم مشغول آماده کردن کباب برای شام بودن.خلاصه شب خوبی بود باحضور کوچولوهای محترم جای شما حسابی خالی ...
9 شهريور 1392

راننده کوچولو

اینم عکس آقای راننده ی کوچولوی ما.محمد طاها اینقد عادت کرده بابا محمد بگیرش جلوی فرمون ماشین تا بازی کنه،یه روز که سوار تاکسی شده بودیم تا رسیدن به مقصد فقط به راننده نگاه می کرد ومنتظر بود بگیرش جلو فرمون. ...
6 شهريور 1392